روز جمعه یعنی 12/11/97 من و تو و بابا به همراه عمو حمید رفتیم نمایشگاه مبل و این اولین باری بود که تو بیدار بودی و داشتی با تعجب و هیجان خیابونا رو تماشا میکردی و اینقدر محو تماشای اطراف بودی که اگر میزاشتمت تو بغلم که دراز بکشی جیغ میزدی که بلندم کن الهی مامان فدات بشه دختر نااااازم بعدش خسته شدی و کمی خوابیدی و تو سالن نمایشگاه بغل بابا بودی و با دقت همه جاها رو رصد میکردی اینجوری
البته برات بگم که ما تو رو بیرون میبردیم ولی لای پتو بودی بسکه هوا سرد بود و نمیزاشتیم از پتو خارج شی و تو هم اونجا به ناچار لالا میکردی.
الانم آقاجونا دارن میان خونمون و من منتظرشونم بابات هم لالا کرده و تو هم تو بغلمی و برات لالایی خوندم تا خوابت برد البته بزارمت سر جات گریه میکنی،انگار باید تو آغوشم خوابت کنم و این حس خوب و لذت بخشیه
راستی امروز 7 بار پی پی کردیاز بس شستمت و پوشکت کردم پاهات له شد و به گریه افتادم و باباتم چشاش پر اشک شد و میخواست گریه کنه ولی خب خوداری میکرد و ناز تو رو میکشید،کلی پودر زدیم و تند تند عوضت کردیم تا کمی بهتر شدی شکر خدا،امروزم یعنی چهاردهم بهمن ماه من رفتم برا دندونم و چون هوا سرد بود بابات مرخصی گرفت و پیش تو موند تا من بیام و تو وقتی من نبودم پی پی کرده بودی الهی بمیرم بابات شسته بودت دلم براش سوخت آخه بابات بد دله ولی ایقد دوستت داشت که با جون و دل بهت میرسید.
خدایا شکرت


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها