جمعه26 بهمن1397
امروز خیلی روز خوب و متفاوتی بود،مقداری اسباب بازیهات رو  با فاصله گذاشتم جلوت و تو خلی دوست داشتی تو دستت بگیری ولی باید تلاش میکردی و منم کمکت کردم و دست گذاشتم کف پاهات تا راحت تری حرکت کنی وااااای باورم نمیشد تو دو بار سینه خیز رفتی اصلاااااا اون لحظه و صحنه رو فراموش نمیکنم خیلی حس خوبی بود جیغ زدم گفتپ وااااای خدای من حسسین ببین سوفیا داره سینه خیز میره،اونم کلی ذوق کرد و تشویقت کردیم و هرچی بوست میکردم سیر نمیشدمخیلی دوستت دارم


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها